نوشته شده توسط : نعیمه



دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست

یکم از طلای خود حراج می کنی؟

عاشقم با من ازدواج می کنی؟

اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی!

تو چه قدر ساده ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می شوی

چرک می شوی و تکه ای زباله میشوی

پس برو و بی خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

*

دستمال کاغذی

دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن نازک و سفیدش دوید

خون درد!

*

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی مثل دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگر چه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او

با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

قطره های اشک کاشت

 



:: برچسب‌ها: عاشقانه های عرفان نظر اهاری ,
:: بازدید از این مطلب : 1278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند . آنان یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسر بچه پرسید : نظرت درباره مسافرتمان چی بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !
پدر پرسید : آیا به زندگی آنان توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد : فکر می کنم !
و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاطمان یک فوراره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاطمان فانوس هایی تزیینی داریم و آنها ستارگلان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ، اما باغ آنها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم

 



:: برچسب‌ها: بهترین داستان کوتاه عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1350
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

میگویم : صلوات نفرستادن جوانان گناه توست / چرا که خود می دانی  صلوات را به چه  صورتی در آورده ای و برایش چه مصرف هایی درست کردی.   یکی اینکه تا  شخصیت  گنده ای وارد مجلس شده صلوات فرستادی .  مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است در میان زندگان  ، مصارف دیگرش هو کردن یک سخنران  ، پایین کشیدن یک منبری و مسخره کردن کسی ..   این هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته ای ... تو هرگز به دست بوسیدن اعتراض نکردی ، حالا به  دست زدن اعتراض میکنی؟؟؟؟!!!!!

 



:: برچسب‌ها: زیباترین نوشته ها و جملات دکتر شریعتی ,
:: بازدید از این مطلب : 2327
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

دکتر شریعتی میگفت بچه که بودم هر شب دعا میکردم خدا به من یه دوچرخه ببخشه بعد دیدم نمیشه! یه دو چرخه دزدیدم و از خدا خواستم منو ببخشه



:: برچسب‌ها: زیباترین نوشته ها و جملات دکتر شریعتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1254
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه



:: برچسب‌ها: قلب شکلاتی ,
:: بازدید از این مطلب : 1400
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه



:: برچسب‌ها: عاشقانه ترین ,
:: بازدید از این مطلب : 1216
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

تهی نبود خطای دید است

طوفان غرید و سیاهی بشکست

ستاره ای منور شد و خورشیدی سوزان

هستی نبود جهانی بود و غوغائی

یک لب و هزاران خواهش

((من))بود و تویی نبود

نماز شکسته ای و عشقی از محراب والاتر



:: برچسب‌ها: جواب به اشعار نیما یوشیج با جدیدترین و بهترین فیلتر شکن عصر حاضر ,
:: بازدید از این مطلب : 1359
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

تهی بود و نسیمی

سیاهی بود و ستاره ای

هستی بو.د و زمزمه ای

لب بود و نیایشی

((من)) بود و ((تو)) یی

نماز و محرابی



:: برچسب‌ها: اشعار عاشقانه نیما و قویترین فیلتر شکن ,
:: بازدید از این مطلب : 1345
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 آذر 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نعیمه

 

که گفته است بنی آدم اعضای یکدیگرند؟

ودر آفرینش ز یک گوهراند؟

که گفته است اگرعضوی بدرد آورد رو زگار

دگرعضو ها رانباشد قرار؟

بنی آدمی نیست در این جهان...

که عضوش بدرد آورد ناگهان!

که عضوش بدردآورناگهان...

ز رنج و غمه وافر دیگران...

منم بنده ام بنده ای ناتوان!

همه عشق من خالق این جهان...

توهم بنده ای بنده ای راستی

نکردی نگاهی به سمت کسی...

هرآنکه بگفت است این بیت گران

نخورده است ز دنیا زخم سران!

نخورده است ز دنیا زخم سران

یا ندیده است جفا ازدیگران...

دراین عالم بی کران جهان

بنی آدمی نیست این را بدان!!!!

بنی آدمان را بفروختند

سه جلد اسمشان را سوختند

بچسب ای برادر کلاه خودت

نبین در جهان جز سر ناخنت...

بپوشو بخوابو بذار شکر پروردگار

نکش منت خلق این روزگار..

  به سلامتیه پدرم که وقتی ماشینش خراب شد هیشکی تحویلش نگرفت../span>

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: شعر ,
:: بازدید از این مطلب : 1417
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 7 شهريور 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 21 صفحه بعد